سفارش تبلیغ
صبا ویژن


... حس ِ پنهان

هیچ معلوم هست توکله ی شمانسل سومیاچی میگذره؟آدم نمیدونه به کدوم سازتون برقصه.آدم نمیدونه،چه طوری وباچه زبونی باهاتون حرف بزنه.هرچی میگیم یه جواب حاضرو آماده توآستینتون دارید.کوچک ترین چیزبراتون یه غصه میشه؛یه غصه ی بزرگ که راه حلی هم براش وجودنداره. هرکی باهاتون مخالفت کنه،به نظرتون فکرش غلطه.هرکی باهاتون موافق نباشه،فکرش امروزی نیست.هرکی بخواد نصیحتتون کنه،به نظرتون دوره،زمونه این حرفا گذشته.به نظرتون تاریخ مصرفش تموم شده.گرفتید میخوام چی بگم؟بهتون برنخوره ها!اما نمیدونم چرا نمیخواید قبول کنید که گاهی هم شمااشتباه میکنید.

نمیخواید قبول کنید که گاهی هم شماراهتونو اشتباه میرید.نمیدونم چرانمیخواید قبول کنیدکه خیلی چیزهارو میشه راحت باهاشون کناراومد.آدم عاقل کسیه که گاهیم کوتاه بیاد.کسی که حرف دیگرانو گوش کنه،بعد اونچه صلاحشه انجام بده.نه اون کسی که غُدبازی دربیاره وحرف هیچ کسیرو گوش نکنه.نه اونی که دوتا پاشو بکنه تویه کفشو و الاّوبلاّ روی حرف خودش پافشاری کنه.آدم عاقل اونجاست که گاهی ازدریچه نگاه دیگران به مسایل نگاه کنه.اونیه که خط فاصله هارو پاک کنه.کسی که ازشکست هاوپیروزی هاش درس بگیره وبدونه که همیشه وقت برای تجربه کردن نیست.کسی که قیمت هرچیزی دستش باشه وزیادی هم به خودش اطمینان نداشته باشه.                        فکر کنم الان قیافتون این شکلی شده:


نوشته شده در شنبه 87/9/23ساعت 8:31 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

چندین سال پیش،دختری نابینا زندگی می کرد که به خاطرنابینا بودنش ازخویش متنفر بود.او ازهمه نفرت داشت الا نامزدش.روزی،دختر به پسرگفت که اگر روزی بتواند دنیا را ببیند،آن روز،روز ازدواجش خواهدبود.

تا این که شانس به او روی آوردوشخصی حاضرشد تا یک جفت چشم به دختراهدا کند. آن گاه بودکه توانست همه چیز،ازجمله نامزدش راببیند.پسرشادمانه ازدختر پرسید:آیا زمان ازدواج مافرارسیده؟

دختروقتی که دیدپسر نابینا است،شوکه شد!بنابراین در پاسخ گفت:متاسفم،نمی تونم باهات ازدواج کنم،آخه تو نابینایی. پسردرحالی که اشک ازچشمانش جاری بود،سرش را پایین انداخت وازکنار تخت دختر دورشد.

سپس روبه دخترکردوگفت: بسیارخوب فقط ازت خواهش میکنم مراقب چشمان من باش!


نوشته شده در سه شنبه 87/9/19ساعت 5:30 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

 ای خدا هارد دلم فورمت مکن                             فیلد من را خالی از برکت مکن

Option غم را خدایا on مکن                                فایل اشکم را خدایا runمکن

Deltreeکن شاخه های غصه را                            سردی و افسردگی را،هر سه را

Jumperشادی بیا تا setکنیم                                سیستم اندوه را reset کنیم

نام تو password درهای بهشت                            ادرس e-mail سایت سرنوشت

ای خدا روز ازل cad داشتی                                ماوس بود اما مگر pad داشتی

که چنین طرح 3d میزدی                                      طرح خود بر روی cd میزدی

تا نیفتد bugدر اندیشه مان                                  تا که ویروسی نگردد ریشه مان

ای خدا از بهر ما ایمن  فرست                               بهر دلهای پر اتش fan فرست

ای خدا حرف دلم باکی زنم                                  Help می خواهم که f1 می زنم


نوشته شده در جمعه 87/9/15ساعت 1:18 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

منسوبات متولدین آذر:

1.نشان:کمان یاکمانگیر 2.سیاره:مشتری 3.عنصر:آب 4.عددموافق:(0و3) 5.سنگهای موافق:یاقوت اصغر وفیروزه 6.سنگهای مخالف:عقیق ویاقوت کبود 7.فلزات موافق:طلا،آهن،روی 8.رنگ:آبی،سبز،سفیدوارغوانی 9.روز موافق:پنجشنبه 10.سمت موافق:شرق وشمال شرقی 11.رابطه بین متولدین ماههای دیگر:بامتولدین فروردین ومرداد،خیلی خوب،با مهروبهمن ،خوب،باخردادوشهریور واسفند،بد،بااردیبهشت وتیروآبان ودی،دشمن 12.بیماریها: امراض:عصبی،خونی،گلو،کبدی وداخلی،فشارخون،درد زانوها،درد رانها وروماتیسم 13.عضو حساس:ران ها 14:طبع:گرم وخشک 15:مشاغل مناسب:مهندس،معلم،استاد،مدیرورییس،مربی،پزشک،داور،شاغل درامور معاملاتی.

مشخصات کلی متولین آذر:

متولدین این ماه عموما افرادی:مستقل،خودمختار،بااراده،باهوش،بانشاط،سازگار،علاقه مندبه تعلیم وتربیت،کنجکاو،خوش شانس،حق طلب،خون گرم،با معلومات،طالب ورزش وشهرت،اهل زدوبند،علاقه مندبه سیروسفر،باهوش .اهل تجربه،اجتماعی،انعطاف پذیر،طالب آزادی،مستعدفرار ازمسءولیت،گاه دعوایی وزودرنج،گاه کم توجه وبی دقت،گاه بی انضباط وبدزبان و ولخرج،اغلب خوش گذران،مهمان دوست وگاه کنجکاو واهل پرسش وپاسخ.

خصوصیات زنان متولدین آذر:

زنان متولداین ماه عموما خلاق،فعال،احساساتی،مهمان دوست،بی ریا،پول خرج کن،اغلب بی نظم وانضباط،رک گو،صادق وصمیمی،خودمختار،آزادی طلب،علاقه مندبه سیروسفر،علاقه مندبه ورزش(به خصوص کوه نوردی)،بی تفاوت نسبت به جنس مخالف،بین خود وجنس مخالف فرقی نمیبیند،بی توجه به حرف مردم،به دلیل اعتمادزیاد بادیگران،گاه فریب چاپلوسان رامی خورد،عموما تنبل وخوشگذران ودست ودل باز،علاقه مندبه غذاهای خوب،همبازی خوب برای کودکان،علاقه مند به تأتر وسینما وکارهای هنری.

«اگر دوست داشتید به نوشتن فال ادامه بدم،برام بنویسید(نظر)»


نوشته شده در دوشنبه 87/9/11ساعت 10:56 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

...ناگهان چشمهای استادگردمی شود.ستون فقراتش می لرزد.میپرسد:«این بوی چیست؟ چراهوای محله اینقدرچسبناک شده؟»شهردار باخجالت وصورت سرخ شده می خندد  ومی گوید:«چیزی نیست جناب استاد!بابابزرگ عادت دارد،این وقت روز،نان وقندبخورد.»استادتعجب میکند:«چی؟نان وقند؟؟»

-بله!میدانم که حواستان پرت شده وتمرکزتان... 

استاد دادمیزند:«پس چرا ایستاده اید؟حمله به طرف دندان های بابابزرگ...»تاشهردار وکارمندان شهرداری به خودشان بجنبند،استادمثل یک جوان هجده ساله میپرد روی یکی ازدندانهاوشروع میکند به گاز زدن.همان طورکه آب ازلب ولوچش می چکد ،می گوید:«بیست سال است که قندنخورده ام.این نسرین خانم مرده شور برده مرض قند داره وقندنمیخوره.»

شهرداروکارمندان بادهان باز،حرکات معنوی استاد رو نگاه میکنند...        پایان.

          توجه!                                          توجه!                

دوستان عزیزم،ازاین به بعد با« فال »هم درخدمتتون هستم.شما میتونید درهرماه،خصوصیات افرادمتولد اون ماهو بخونید.ازفالهای ایرانی گرفته،تافالهای چینی،مصری،هندی و...

انشا الله از آذرماه شروع میکنم.پس متولدین این ماه منتظرباشند.(بافالهای جذاب وخواندنی)


نوشته شده در شنبه 87/8/25ساعت 12:3 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

...استادباموی بلندوسپیدو سبیل ازبناگوش دررفته،باکمری خمیده وعصایی دردست،آرام ازماشین پیاده میشود.چندین میکروب گردن کلف دورش رو گرفتنو اونو اسکورت کردن.           شهردار جلو میرود ودست استاد رو می بوسد.سپس به او خوش آمد می گوید.همه ی مسوولان منطقه ی دهان بابابزرگ،صاف وشق ورق،ساکت وبه ردیف ایستاده اند.استادبدون اینکه حرفی بزندویا حتی سرش رابلندکند،ازمقابل آنها میگذردو واردموزه میشود.برنامه استاد اینه که ازموزه بازدیدکندودوباره برگرددبه دهان نسرین خانم.آقای شهردار ومدیرکل تشریفات به اوتوضیح میدهند:

«این یک تکه بال مگس،پنجاه سال پیش،موقعی که بابابزرگ داشت،یک انگشت قره قروت رومزمزه میکرد،وارد دهانش شد.این تکه بال مگس ،یک تکه ی استثنایی است.درآن زمان به خاطرنبودن تحصیلات وفرهنگ میکروبب،بسیاری ازمیکروب ها،بیمارودرمعرض مرگ بودند‍؛اما این تکه بال مگس مثل یک معجزه بود.

_این یک سنگریزه است.وقتی بابابزرگ تخمه های بوداده را مشت مشت توی دهانش می ریخت وخرت خرت می جویید،این سنگریزه وارد دهانش شدوباعث شد،قسمتی ازیکی ازدندان هایش بشکندوکلی جا وغذا برای جامعه میکروبی مهیا شود.

...این جسدمومیایی شده ی یک شپش شصت ساله است.آن وقت ها بابابزرگ کوچک بودوموهای بلندی داشت.او هیچ وقت موهاشو شانه نمی کردو نمی شست.به خاطر همین،موقع غذاخوردن موهاش می ریخت توغذاش.یک روز یکی ازموهاش روهمراه باغذا برد تودهنش وکلی شپش وارد دهنش شد.این شپش،درشت ترین شپش آن دوران است که مسئولان آن زمان،آنرا مومیایی کردند تایادگاری باشد،برای آیندگان...» 

مسئولان همی طور توضیح میدهندواستاد بزرگ بدون یک کلمه حرف،سرش راتکان میدهد وعینکش را عقب جلو میکند. یکدفعه بویی در دهان بابابزرگ می پیچد.همه دوروبرشون رو نگاه میکنن.ناگهان،چشم های استاد گرد میشود...    (ادامه دارد)


نوشته شده در جمعه 87/8/17ساعت 11:53 صبح توسط زهرا.م نظرات ( ) |

بچه های محله میکروب خان!

این پلاکارد ازصبح زود درمنطقه ورودی دهان بابابزرگ خودنمایی میکند:«تشریف فرمایی استادبزرگ جناب آقای دکترمیکروب پرور،استادمیکروب شناسی دانشگاه واحد نسرین خانم اینهارا خیرمقدم عرض میکنیم .»مردم بادیدن پلاکارد تعجب میکنند.میکروب های عوام ازاین تعجب میکنندکه استاد میکروب پرور  کیست؟میکروب شناسی چیست؟دانشگاه کجاست؟

میکروب های تحصیل کرده هم ازاین تعجب میکنند،که چی شده،این استادبزرگ قرن بالاخره درس وبحث وتحقیقاتشو رهاکرده وپا را ازدهان نسرین خانم بیرون گذاشته! پرس وجو دراینباره توکوچه وخیابان زیاداست.مثلا پیرمردی میپرسد:«حالا این میکروبه کی هست؟چرابهش میگن،پررو؟» یکی ازجوانها:«عموجان پررو نه،پرور! این بنده خدااستاددانشگاه است.یک دانشگاه بین المللی توی دهان نسرین خانم هست که این استاددرآنجا درس میدهد؛حالاهم برای اولین باراست که از دهان نسرین خانم بیرون آمده؛چون آنقدر کارودرس وتحقیق داردکه اصلا وقت نمیکند سرش رابخاراند،چه برسدبه اینکه برود این ور وآن ور

یک پیرزن:«ننه جون!مطب این دکتره کجاست من یه سربروم پیشش؟پام خیلی درد میکنه.بلکه بتواند کاری بکند.» یک دختر دانشجو:«مادرجان،این استادکه پزشک نیست.دکترای میکروب شناسی دارد؛یعنی درمورد انواع،رفتار وزندگی میکروب ها تحقیق میکند.استاد را شهرداری دعوت کرده،تا بازدیدی ازموزه میکروب پروری دهان بابابزرگ داشته باشد.مدیرواحد تشریفات به میکروب های حاضر درشهرداری آموزش میدهد که هنگام حضوراستاد،برخوردشان چگونه باشد:                                                                                                             «خیلی مواظب رفتارتان باشید.استادخیلی حساس است.اگراز یکی ازشما رفتارناجوری سربزند،ممکن است به استاد بربخورد.ایشون اصلا اهل مادیاتو پول وازاین جورچیزها نیستند.اوفقط به فکررشد تمدن میکروبی است.مواظب باشید حرکت ناجوری نکنید.نه سوال بپرسید،نه...»

بالاخره ساعت ورود استاد فرا رسید. استاد با...(ادامه دارد...)


نوشته شده در چهارشنبه 87/7/24ساعت 4:59 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

دیواری از آجروسیمان جلوی ماظاهرشد.دیگه همه ازترس جیغ زدیم.آینه بخار کرده بود.توهمین حال واحوال برق هم قطع شد.چیزی نمونده بودکه همگی اشهدمونو بخونیم،   که بعدازیکی،دو دقیقه برق وصل شدو آسانسورم حرکت کرد.وقتی درباز شد،تمام اهالی ساختمون جلوی آسانسور در پارکینگ ایستاده ومنتظر بیرون اومدن مابودن.من ودخترعمه هام ،هی گریه میکردیم.     نمی دانم گریه شوق بودیاترس.خلاصه که اون شب،شبی خاطره انگیز برای من وتمام خانواده شد...

با اشتیاقی تمام نشدنی به آن پایین نگاه میکرد.به یادنداشت که چند میلیون سال است ،هرروز ،عاشقانه این کاررا انجام میدهد...گرم میشود و....می سوزد.دلش می خواست بیشتربماند. ازدیدن جریان زیبای زندگی سیرنمیشود.ولی زمان چشم پوشی بود...تافردا.ناگزیر،بادلتنگی،غروب کرد... شب فرارسید!


نوشته شده در جمعه 87/7/5ساعت 1:7 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

  

یادم نمیاد چه تاریخی ولی پنجشنبه بود، برای دیدن عمو وزن عمویم که تازه ازمشهد آمده بودن به منزلشون رفتیم.خونه ی عموم تویه آپارتمانه و چون تعدادپله های اونجا خیلی زیاده، باید ازآسانسور استفاده کرد.خلاصه،من،مامانم،عمه هاو دخترعمه هام که جمعا 8 نفر میشدیم، وارد آسانسور،به طوری که اصلا حواسمون به ظرفیت اون نبود شدیم.(فکر کنم بااین جمله تا آخر داستانو فهمیدید نه!ولی ادامشم بخونید)پس ازچندثانیه ،ناگهان چشمم به کاغذی که روی آینه نصب شده بودافتاد.روی اون نوشته شده بود.......(این داستان ادامه دارد


نوشته شده در یکشنبه 87/6/31ساعت 3:47 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

<   <<   11   12      

Design By : Pichak