سفارش تبلیغ
صبا ویژن


... حس ِ پنهان

.سیگار کشیدن باعث میشه شما هرچه سریعتر از شر سلامتی و زندگی به امید خدا خلاص بشید

و بتونید پا به عرصه های جدیدتری از جمله جهان آخرت بگذارید و تجربه های جدیدی رو کسب کنید !

?? وقتی سیگار بکشین یه سرفه هایی میکنین به خدا همچین سرتون

حال میاد انگار قولنج ریه تون رو گرفته باشن یعنی ششتون حال میاد !

??اونایی که سیگاری هستن بعد از یه مدت متوجه میشن که روابط

عاطفی عمیقی با چای و نسکافه پیدا کردن !

?? اگه سیگاری بشین برای مواقع بیکاری، بیعاری، بیخوابی، بیداری ،بیزاری، بیذاتی، بیماری

سیرابی، لیوانی، خوشحالی، ناراحتی و سایر مواقع بهترین امکان رو در اختیار دارین !

?? اگه سیگاری بشین دارای روابط اجتماعی درخشان میشین

و میتونین دوستان جدید و زیادی از نوع خفن دودی پیدا کنین !

ادامه در اینجا...

نوشته شده در سه شنبه 89/10/28ساعت 12:8 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا .

ما همه‌ آفتابگردانیم.

اگر آفتابگردان‌ به‌ خاک‌ خیره‌ شود و به‌ تیرگی، دیگر آفتابگردان‌ نیست.

آفتابگردان‌ کاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌ و با سیاهی‌ نسبت‌ ندارد.

اینها را گل‌ آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت‌ و من‌ تماشایش‌ می‌کردم‌ که‌ خورشید کوچکی‌ بود در زمین‌ و هر گلبرگش‌ شعله‌ای‌ بود و دایره‌ای‌ داغ‌ در دلش‌ می‌سوخت.

آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت: وقتی‌ دهقان‌ بذر آفتابگردان‌ را می‌کارد، مطمئن‌ است‌ که‌ او خورشید را پیدا خواهد کرد.

آفتابگردان‌ هیچ‌ وقت‌ چیزی‌ را با خورشید اشتباه‌ نمی‌گیرد؛ اما انسان‌ همه‌ چیز را با خدا اشتباه‌ می‌گیرد.

آفتابگردان‌ راهش‌ را بلد است‌ و کارش‌ را می‌داند. او جز دوست‌ داشتن‌ آفتاب‌ و فهمیدن‌ خورشید، کاری‌ ندارد.

او همه‌ زندگی‌اش‌ را وقف‌ نور می‌کند،
در نور به‌ دنیا می‌آید و در نور می‌میرد. نور می‌خورد و نور می‌زاید.

ادامه در اینجا....

نوشته شده در چهارشنبه 89/9/17ساعت 3:30 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

سلام به همه دوستان خوبم.بالاخره بعد از ی مدت طولانی تونستم آپ کنم...ببخشید دیگه یکم هول هولکی شد...امیدوارم خوشتون بیاد...شادباشید...

یکی از دوستانم به نام پل یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عید هنگامی که پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می کرد. پل نزدیک ماشین که رسید پسر پرسید: " این ماشین مال شماست ، آقا؟"  

پل سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است". پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این که دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای کاش..."
البته پل کاملاً واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند. او می خواست آرزو کند. که ای کاش او هم یک همچو برادری داشت. اما آنچه که پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد
:
" ای کاش من هم یک همچو برادری بودم."

پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه آنی گفت: "دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟
"
"اوه بله، دوست دارم
."
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل بر گشت و با چشمانی که از خوشحالی برق می زد، گفت: "آقا، می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟
"
پل لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید. او می خواست به همسایگانش نشان دهد که توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است. اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بی زحمت اونجایی که دو تا پله داره، نگهدارید."

پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که پل صدای برگشتن او را شنید، اما او دیگر تند و تیـز بر نمی گشت. او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل کرده بود. سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد
:
" اوناهاش، جیمی، می بینی؟ درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم. برادرش عیدی بهش داده و او دیناری بابت آن پرداخت نکرده. یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد ... اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو، همان طوری که همیشه برات شرح می دم، ببینی."

پل در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد از ماشین پیاده شد و پسربچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند. برادر بزرگتر، با چشمانی براق و درخشان، کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند ....


نوشته شده در دوشنبه 89/9/15ساعت 6:46 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

دوستان وهمراهان همیشگی خوبم سلام.این آخرین آپ منه.امیدوارم ازش خوشتون بیاد!هرگونه تشابه اسمی ای که پیش اومده فقط از روی تصادف بود نه قصد وغرض...!!!بابت این هم معذرت میخوام!درضمن این داستان یا خاطرات فقط وفقط جنبه طنز داره!همین! به خاطر شروع سال تحصیلی جدید وسنگین تر شدن درسام وآمادگی برای کنکور متاسفانه از این به بعد خیلی کم میتونم بیام تو وب !تو این چند وقته واقعا درکنار شما بهم خوش گذشت.شما دوستان بسیار عالی ای برای من بودید!امیدوار من نیز همینطور بوده باشم!از همه کسانی که در این مدت منو همراهی کردن واقعا سپاس گذارم!هر کم وکاستی ای بود به بزرگواری خودتون ببخشید...امیدوارم بندرو حلال کنید.با آرزوی موفقیت وشادی روز افزون برای همه شما...

 

31فروردین: امروز سی و یکمه. باید برم کرایه های برج ونک رو بگیرم.اگه فکر میکنید اسم برجمو میگم کور خوندید! صبح که داشتم از خونه خارج می شدم یه لگد محکم زدم زیر جفت پای رز .بیچاره جیغ زد و پخش زمین شد. خیلی حال کردم. جیگرم خنک شد.روحم آروم شد.رز گربه سفید پشمالوی زن چهارممه!!!

4
اردیبهشت: امروز روز گندیه.باید
برم قبرستون.سالگرد آرزو و ژاکلینه.دو تاشون تو یه روز و یه ساعت مردند.با این تفاوت که ژاکلین 3 سال و نیم بعد از آرزو مرد.این دو تا زن های اول و دوم من بودند. 40 میلیون تومن خرج مرگشون شد.نرخ رشوه برای صدورگواهی فوت طبیعی خیلی بالاست!!!مامان ژاکلین هنوزم میگه من دخترشو کشتم.اونم الان توی تیمارستان بستریه.ماهی 2 میلیون دارم میدم که همونجا نگهش دارند!

7
اردیبهشت: امروز
آتنا رو با کمربند کبود و سیاه کردم .تقصیر خودش بود.از کله سحر هی بالا و پایین می پرید و خونه رو روی سرش گذاشته بود.اونم واسه چی؟همش به خاطر بیست هزار تومن.خوب ندارم بابا جان! از کجا بیارم ؟ آتنا زن چهارممه.22 سالشه.

14
اردیبهشت
: امروز کلاً روز بدی بود. پای اون گربه نکبتی شکسته و محبور شدم شصت هزار تومن بدم واسه دوا درمونش.بدتر از اون ساختمون هفت طبقه ام ریخت.داشتم میکوبیدمش که جاش یه برج بزنم.15 تا کارگر هم توش بودن.همشون توی آوار ساختمون له شدند.باید دیه هم بدم.لعنتی....می گن ساختمان سست بوده.یه نفرو می شناسم که میتونه یه کار هایی واسم بکنه.....می خوام باهاش تماس بگیرم.سر اون قضیه نماینده شدنش کلی بهم مدیونه.باید جبران کنه....

16
اردیبهشت: روزنامه ها دارند شلوغ بازی می کنند سر جریان
این ساختمونه.باید بودجه شونو قطع کنم تا بفهمند با کی طرفند! راستی یه قول های مساعدی شنیدم که این قضیه هم مثل قضیه دریاچه ماست مالی شه.....باید یه کم سر کیسه رو شل کنم.....


20
اردیبهشت: امروز باید برم تلویزیون .قرار مصاحبه دارم
.به عنوان کار آفرین نمونه. آتنا هنوز بام حرف نمیزنه.رزهم دیروز مرد. دامپزشکش میگه به علت سقط جنین و خونریزی داحلی در اثر وارد آمدن ضربه سخت مرده..

21
اردیبهشت: امروز با شقایق آشنا شدم.دوست آتنا بود.اومده بود خونمون. آتنا از وقتی
که رز مرده افسرده شده. شقایق اومده دلداریش بده. عجب چشمایی داشت این شقایق! خودش فهمید یه خواب هایی واسش دیدم.....
ادامش اینجاس،...

نوشته شده در یکشنبه 89/7/4ساعت 9:39 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

رفقای عزیز سلام.خوبید؟ممنون که یه باردیگه قدم رنجه فرمودید وبه وب این جانب سرزدید!این آپم یه داستان خیلی جالبه مخصوصا آخرش واقعا عجیب تموم میشه!لطفا بعد از خوندش حتما نظراتتون رو بهم بگید.پیشاپیش ممنون...

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت:...
«
ماشین من خراب شده. آیا می توانم
شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام
دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند:«ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک
کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد
.
راهبان
صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم
این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار
خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و
به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را
زد.
مرد گفت:‌«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از
من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می
گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در
چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را
چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب
ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد
درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و
او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد.
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت
.
و
همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی
پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی تونم بگم اون چی چی پشت
در دید، چون شما راهب نیستید!!!
.
.
.
.
.
.
.
ااااااا چرا فش میدید؟!؟!به منچه خب!!خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برام فرستاده می گردم تا حقشو کف
دستش بذارم!!!!(مگه گیرش نیارم!!)

        


نوشته شده در جمعه 89/6/12ساعت 10:34 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

             

1. جویدن آدامس در سنگاپور ممنوع است.
2. تقلب کردن در مدارس بنگلادش غیر قانونی است و افراد بالای 15 برای تقلب به زندان فرستاده می شوند. 
3. داشتن ... با حیوانات برای مردان لبنانی در صورتی مجاز است که حیوان مورد نظر ماده باشد. در صورتیکه فردی در حال ... با حیوان نر دستگیر شود مجازاتش مرگ است.
4. مشاهده فیلم های کاراته ای تا سال 79 در عراق ممنوع بود.
5. در ایسلند زمانی داشتن سگ خانگی ممنوع بود.
6. در آریزونای آمریکا، کشتن و شکار شتر ممنوع است.
7. در تایلند همه سینما رو ها مجبورند هنگام پخش سرود ملی قبل از شروع فیلم قیام کنند.
8. در دانمارک روشن کردن ماشین قبل از چک مردن اینکه بچه ای زیر آن خوابیده است یا نه، ممنوع است.
9. در تایلند انداختن آدامس جویده شده تان 500 دلار جریمه دارد و قبل از خارج شدن از
خانه حتما باید لباس زیر پوشیده باشید.
10. در سال 1888 در بریتانیا قانونی تصویب شده که دوچرخه سواران را موظف می کرد تا زمان رد شدن ماشین از کنارشان، زنگ دوچرخه هایشان را بطور پیوسته به صدا درآورند.
11. در قرن 16 و 17 میلادی نوشیدن قهوه در ترکیه ممنوع بود و اگر کسی در حین خوردن قهوه دستگیر می شدن، به اعدام محکوم می شد.
12. در فنلاند زمانی پخش کارتون دونالد داک به علت شلوار نپوشیدن شخصیت اصلیت سریال ممنوع بود.
13. تا سال 1984، بلژیکی ها مجبور بودند نام فرزندشان را از یک لیست 1500 نفری در روزهای ناپلئون بطور رندوم انتخاب کنند.
14. در برمه دسترسی به اینترنت غیر قانونی است. اگر فردی با اتهام داشتن مودم دستگیر شود، به زندان محکوم می شود.
15. اتریش اولین کشوری بود که مجازات مرگ را در سال 1787 حذف کرد.
16. صد ها سال پیش هر فردی که قصد داشت از کشور خارج شود، به سرعت اعدام می شد.
17. در طول جنگ جهانی اول هر سربازی که به همجنس بازی متهم می شد، اعدام می شد.
18. در زمان حکومت طالبان در افعانستان، پوشیدن جوراب سفید برای زنان به علت تحریک آمیز بودن آن برای مردان ممنوع بود. در ضمن ماموران پلیس دستور داشتند پنجره خانه ها را با رنگ سیاه بپوشانند تا زنان حاضر در خانه ها دیده نشوند.
19. در 24 ایالت آمریکا ضعف جنسی عامل اصلی طلاق است.
20. در ایالت میسوری بخش سنت لوئیس، هنوز هم نجات دادن زنان با لباس خواب، برای ماموران آتش نشانی ممنوع است.
         

بقیه قوانین اینجاس...

نوشته شده در دوشنبه 89/6/8ساعت 1:16 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

دوستان عزیز سلام.این آپ یک داستان واقعیه!امیدوارم که خوشتون بیاد.

دریک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ،خانواده ای با18 فرزندزندگی میکردند.برای امرار معاش این خانواده بزرگ،پدربایدساعت های زیادی ازروزرا سخت کارمیکرد.درهمان وضعیت سخت وسنگین«آلبرشت دورر»وبرادرش«آلبرت»رویایی رادرسرمی پروراندند.هردوی انهاآرزوداشتند روزی نقاش چیره دست ومشهوری شوند،اماهردوی آنها خیلی خوب میدانستند که پدرشان هرگزنمیتواندآهارابرای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.

یک شب بعدازبحثی طولانی ،2برادرتصمیمی گرفتند.آنهاباهم قرارگذاشتند باسکه قرعه بیندازندوهرکس که باخت برای کاردرمعدن به جنوب برود وبادرآمدش برادردیگرراحمایت مالی کند تااودرآکادمی به فراگیری هنرنقاشی بپردازد ووقتی تحصیل برادرتمام شد،در4سال بعد برادردیگر راازطریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی کندتااو هم به تحصیل دردانشگاه بپردازد.

آنهاصبح روزبعد به قرارخودعمل کردند.آلبرشت دورر،برنده شد وبه نورنبرگ وآلبرت به معادن خطرناک جنوب رفت وبرای 4سال شبانه روزکارکردتا برادرش راحمایت کند.زمانی که آلبرشت درآکادمی تحصیل میکرد،جزوبهترین هنرجویان بودونقاشی هایش حتی بیشترازنقاشی های استادانش موردتوجه قرار میگرفت.

به طوری که هنگام فارغ التحصیلی ،اودرآمدزیادی ازفروش نقاشی های حرفه ای خودبه دست آورده بود.

وقتی هنرمند جوان به دهکده اش برگشت،خانواده دورر برای موفقیت های آلبرشت وبرگشت او به کانون خانواده یک ضیافت شام برپاکردند.بعدازصرف شام آلبرشت ایستاد وازبرادردوست داشتنی اش برای قدردانی ازسالهایی که اورا حمایت مالی کرده بود تا آرزویش برآورده شود،سپاس گذاری کردوگفت:آلبرت،برادربزرگوارم حالانوبت توست،توحالامیتوانی به نورنبرگ بروی وآرزویت راتحقق ببخشی ومن ازتو حمایت میکنم.

تمام سرها به سوی انتهای میز که آلبرت نشستهخ بودبرگشت.اشک ازچشمان اوسرازیرشد.سرش راپایین انداخت وازجابرخاست ودرحالی که اشک هایش راپاک میکرد به چهره هایی که دوستشان داشت نگاه کرد وبه ارامی گفت:نه برادر،من نمیتوانم به نورنبرگ بروم،دیگرخیلی دیرشده،ببین 4سال کاردرمعدن چه بلایی سردستانم آورده،استخوان انگشتانم چندین بارشکسته ودردست راستم دردشدیدی حس میکنم.

آن شب گذشت تاروزی که آلبرشت برای قدردانی ازهمه سختی هایی که برادرش به خاطراومتحمل شده بود،دستان پینه بسته برادر راکه به هم چسبیده وانگشتان لاغرش را که به سمت اسمان بود به تصویرکشید.

اوتقاشی استادانه اش را«دست ها» نامگذاری کرد،اما جهانیان این شاهکاربزرگ وهنرمندانه را«دستان دعاکننده» نامیدند!

بیش از450 سال ازاین قضیه میگذرد.هم اکنون صدهاتقاشی ماهرانه آلبرشت دورر،قلمکاریها،آبرنگ ها وکنده کاریهای چوبی اودرموزه های بزرگ سراسر جهان نگهداری میشود.

اما آن تابلوچیز دیگری است...!!

تابلو " دستان دعاکننده " رو میتونید درزیرمشاهده کنید! منتظرنظرات دلگرم کننده شماهستم.شادباشید...

       دستان دعاکننده!
نوشته شده در چهارشنبه 89/4/30ساعت 1:11 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

یه روز صبح یه مریض به دکتر جراح مراجعه میکنه و از کمر درد شدید شکایت میکنه .
دکتره بعد از معاینه ازش میپرسه : خب، بگو ببینم واسه چی کمر درد گرفتی؟

مریض پاسخ میده: من برای یک کلوپ شبانه کار میکنم. امروز صبح زودتر به خونه ام رفتم
و وقتی وارد آپارتمانم شدم، یه صداهایی از اتاق خواب شنیدم! وقتی وارد اتاق شدم،

فهمیدم که یکی با همسرم بوده!! دربالکن هم باز بود. من سریع دویدم طرف بالکن،ولی کسی را اونجا ندیدم. وقتی پایین را نگاه کردم،
یه مرد را دیدم که میدوید و در همان حال داشت لباس میپوشید.
من یخچال را که روی بالکن بود گرفتم و پرتاب کردم به طرف اون
!!
دلیل کمر دردم هم همین بلند کردن یخچاله
.
مریض بعدی دکتر بهش میگه : به نظر میرسید که تصادف بدی با یک ماشین داشته
.
مریض قبلیِ من بد حال به نظر میرسید، ولی مثل اینکه حال شما خیلی بدتره
!
بگو ببینم چه اتفاقی برات افتاده؟

مریض پاسخ میده:باید بدونید که من تا حالا بیکار بودم و امروز اولین روز کار جدیدم بود
.
ولی من فراموش کرده بودم که ساعت را کوک کنم و برای همین هم نزدیک بود دیر کنم
.
من سریع از خونه زدم بیرون و در همون حال هم داشتم لباسهام را میپوشیدم،شما باور نمیکنید؛

ولی یهو یه یخچال از بالا افتاد روی سر من
  !
وقتی مریض سوم میاد به نظر میرسه که حالش از دو مریض قبلی وخیمتره
.
دکتره در حالی که شوکه شده بوده دوباره میپرسه «از کدوم جهنمی فرار کردی؟

خب، راستش توی یه یخچال بودم که یهو یه نفر اون را از طبقهء سوم پرتاب کرد پایین
!
نتیجه اخلاقی ...!!

از گفتن نتیجه اخلاقی معذوریم!


نوشته شده در جمعه 89/3/28ساعت 1:32 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

دوستان عزیز سلام.بعداز مدتها دوباره با یه آپ جدیددرخدمتتون هستم.امیدوارم که ازاین آپ خوشتون بیاد.پیشاپیش عید نوروز روهم به همتون تبریک میگم.امیدوارم سال خوب وسرشار از شادی وبرکت داشته باشید.لطفا ابتدا سوالات را پاسخ دهید و سپس جواب ها رو ببینین ....
خودتون رو هم گول نزنید...!

 اما سئوالات !!

 مسئله 1 - فرض کنید راننده یک اتوبوس برقی هستید. در ایستگاه اول 6 نفر وارد اتوبوس می شوند ، در ایستگاه دوم 3 نفر بیرون می روند و پنج نفر وارد می شوند . راننده چند سال دارد ؟

مسئله 2 - پنج کلاغ روی درختی نشسته اند ، 3 تا از آنها در شرف پرواز هستند . حال چه تعداد کلاغ روی درخت باقی می ماند؟

مسئله 3 - چه تعداد از هر نوع حیوان به داخل کشتی موسی برده شد ؟

مسئله 4 - شیب یک طرفِ پشت بام شیروانی، شصت درجه است و طرف دیگر 30 درجه. اردکی روی این پشت بام تخم گذاشته که تخمش در کمتر از 2 ثانیه به زمین می رسد. تخم مرغ از کدام سمت پرت شده است؟

مسئله 5 - هواپیمایی از ایران به سمت ترکیه در حرکت است و در مرز این دو سقوط می کند، بازمانده ها را کجا دفن می کنند؟

مسئله 6 - من دو سکه به شما می دهم که مجموعش 30 تومان می شود. اما یکی از آنها نباید 25 تومانی باشد . چطور ؟

برای دیدن پاسخ سوالات به ادامه مطلب بروید!

                                                                       

ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 88/12/27ساعت 11:1 صبح توسط زهرا.م نظرات ( ) |

الفی دیگه از هیچی نمی ترسه!

هاچ بالاخره مادرشو پیدا کرد ولی فهمید بچه سرراهی بوده! رفته دنبال اون یکی مامانش!

آلیس شوهرکرده.دوتابچم داره ویه زندگی حقیر توی یه آپارتمان 50 متری ساده!

آن شرلی آرایشگر معروفی شده تو جردن و چند تا محله بالا شهر شعبه زده. حسابی جیب مردم وبه اسم گریم و رنگ موهای عالی خالی میکنه!

ای کیو سان کراکی شده و مخش تعطیل تعطیله!

بامزی یه خرس بزرگ شد و شکارش کردن.

شلمان هنوزم خوابه...!

پت پستچی بازنشسته شده و الانم تو خونه سالمندان منتظر مرگشه.

بنر رو یادته؟ پوستشو تو خیابون منوچهری 30 تومن می فروختن!

بالتازار و زبل خان آلزایمر گرفتن!

تام سایر حسابی با کلاس شده و موهاشو مدل جوجه تیغی درس میکنه!

تام و جری دوتا دوست صمیمی شدن...!!!

تن تن تو یه روزنامه خبرنگار بود، الان تو زندانه.

میگن خاله ریزه حاج خانوم شده, تو مجالس زنونه روضه می خونه و خرج زندگی خودشو شوهر معلولشو ازین راه در میاره! قاشق سحر آمیز و جنگلی ام دیگه تو کار نیست.

جیمبو رو از رده خارج کردن(اینو دقیقن نمی دونم, شایدم اجاره دادنش به ایران ایر!)

چوبین خیلی وقته که مادرش و پیدا کرده و دنبال یه وامه تا ازدواج کنه.

حنا خانوم بالاخره درسشوتموم کرد.الانم دکتر شده

خپل رو از باغ گلها انداختنش بیرون، اونجا یه برج 1000 طبقه ساختن! (چند روز پیش کنار یه سطل آشغال دیدمش. خیلی لاغر شده!

خانواده دکتر ارنست  هر سه تا بچه اش رفتن، زن دکتر خیلی مریضه...

رابین هود رو تو اسلامشهر گرفتنش .به جرم شرارت!-هفته دیگه اعدامش می کنن!

سوباسو و کاکرو قهرمان جهان شدن!!

کایوت بالاخره رود رانر رو گرفت ولی از شانس بدش آنفولانزای خوکی گرفت و... اونم مرد!

هیشکی نفهمید گالیور عاشق فلورتیشیاست!

لوک خوش شانس ساقی محله مونه.

مارکو پولو تو میدون راه آهن یه میوه فروشی زده .میگن کارش خیلی گرفته

گربه سگ عمل کردن و جدا شدن.

ملوان زبل تو کار قاچاق آدمه.

آقای پتی‌بن تو میدون شوش یه بنکدار کله گندس

معاون کلانتر ارتقای شغلی پیدا کرده, داره میشه رئیس پلیس!

آقای نجار مرده و از وروجکم خبری نیست...

پت و مت حالا دیگه دوتا آقای مهندسن...

هایدی یه پزشک ماهر شده و چشمای مادر بزرگ و عمل کرد!

نل افسردگیش خوب شد و داستان زندگیشو به زودی چاپ میکنه!

راستی بابا لنگ دراز هپاتیت گرفته....واسش دعا کنید!

                                          
نوشته شده در جمعه 88/10/18ساعت 10:23 صبح توسط زهرا.م نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak