سفارش تبلیغ
صبا ویژن


گاهی فاصله ی زیادی بین علاقه و خوشبختی نمی ماند . . .

چه بخواهی چه نخواهی بین علاقه ی حقیقی و خودخواهی درحال رفت و برگشتی،یک وقت میبینی گریزی از رها کردن نیست. باید رفت برای خوشبختی اش. . .

باید همه چیز را دست نخورده همانجا گذاشت و رفت!

این رفتن به کندن ذره ذره ی وجودت میماند. . .

سینه ات را میـــــــسوزاند. . .

دلــــــــتـــــ را بیقرار میکند. . .

قلبت را از هم میـــــــ  ــــدرد. . .

اشکت را سرازیر میکند . . .

نفست را میبـــــ ــــ ـــ ــ ـــرد. . .

ولی تو برای همین رفتن ،

برای خوشبختی اش دعا میکنی. . .

خوشبختی ای که شاید تو در آن سهمی نداری . . .!


نوشته شده در سه شنبه 90/7/26ساعت 9:3 صبح توسط زهرا.م نظرات ( ) |

قصه‌ بالا رفتن، قصه‌ پله‌ پله‌ تا خدا...

قصه‌ آدم، قصه‌ هزار راه‌ است‌ و یک‌ نشانی...

قصه‌ جست‌و جو.قصه‌ از هر کجا تا او...

 

قصه‌ آدم، قصه‌ پیله‌ است‌ و پروانه، قصة‌ تنیدن‌ و پاره‌ کردن...

 

قصه‌ به‌ درآمدن، قصه‌ پرواز. . .

من‌ اما هنوز اول‌ قصه‌ام . . .

 

 

 

قصه‌ همان‌ دلی‌ که‌ روی‌ اولین‌ پله‌ مانده‌ است،

دلی‌ که‌ از بالا بلندی‌ واهمه‌ دارد، از افتادن. . .

  

پایین‌ پای‌ نردبانت‌ چقدر دل‌ افتاده‌ است!

دست‌ دلم‌ را می‌گیری؟ مواظبی‌ که‌ نیفتد؟

من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام . . .

 

قصه‌ هزار راه‌ و یک‌ نشانی. نشانی‌ات‌ را اما گم‌ کرده‌ام. باد وزید و نشانی‌ات‌ را بُرد.

 

نشانی‌ات‌ را دوباره‌ به‌ من‌ می‌دهی؟ با یک‌ چراغ‌ و یک‌ ستاره‌ قطبی؟

من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام...

 

 قصه‌ پیله‌ و پروانه، کسی‌ پیله‌ بافتن‌ را یادم‌ نداده‌ است. به‌ من‌ می‌گویی‌ پیله‌ام‌ را چطوری‌ ببافم؟

پروانگی‌ را یادم‌ می‌دهی؟

دو بال‌ ناتمام‌ و یک‌ آسمان‌ . . .

من‌ هنوز اول‌ قصه‌ام.  . .

اول قصه. . .

 پ.ن:خودم اصلا این آپو دوست ندارم وازش خوشم نمیاد..فقط خواستم آپ کنم...همین...


نوشته شده در پنج شنبه 90/7/21ساعت 6:4 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

هر بار که بغض با تمام دلتنگی اش , به دیواره های گلویم می چسبد و

التماس می کند , یک خاطره در پشت مردمک چشم هایم ,

حلقه می زند....

خاطره ی روزهایی که هیچ کدام از دست هایم , با لرزش های مداوم

قلبم , تبانی نمی کردند و استخوان های توخالی پیکره ام را ,

 به سخره نمی گرفتند....

خاطره هایی آبی تر از آسمانی که روزهاست با من بیگانه شده...

خاطره هایی از جنس بلور , به همان شفافیت و به همان نازکی...

دیگر حتی باران هم از چشم هایم می گریزد. ..

این تکه های سربی که ذره ذره ی قلب مرا تشکیل داده اند , دیگر هیچ

کنشی ندارند برای واکنش های احساس...

همه ی لحظه هایم با من قهرند...این جا همه با من قهرند...این جا همه

دوست دارند با من قهر باشند...

این جا همیشه بغض آلود ترین لحظات , با من آشتی اند..


نوشته شده در شنبه 90/6/26ساعت 1:18 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

این وبلاگ تا اطلاع ثانوی:


نوشته شده در جمعه 90/5/28ساعت 5:59 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

در سرزمین من

هیچ کوچه ای

به نام هیچ زنی نیست

و هیچ خیابانی …

 

بن بست ها اما

فقط زنها را می شناسد انگار...

 

در سرزمین من

سهم زنها از رودخانه ها

تنها پل هایی است

که پشت سر آدمها خراب شده اند...

 

اینجا

نام هیچ بیمارستانی

مریم نیست

تخت های زایشگاهها اما

پر از مریم های درد کشیده ای است

که هیچ یک ، مسیح را

آبستن نیستند ...

 


من میان زن هایی بزرگ شده ام که شوهر برایشان حکم برائت از گناه را دارد ...!!!

 


نمی دانم چرا شعار از
لیاقتم ،صداقتم ،نجابتم و ... می دهی
تویی که می دانم اگر بدانی بکارتم به تاراج رفته ،انگ هرزه بودن می زنی و می روی
اما بگرد ،پیدا خواهی کرد
این روز ها صداقت و ،لیاقت و ،نجابتی که تو می خواهی زیاد میدوزند!!

      

امروز پول تن فروشیم را به زن همسایه هدیه کردم ، تا آبرو کند ...

برای نامزدی دخترش !

و در خود گریستم ...

برای معصومیت دختری که بی خبر دلش را به دست مردی سپرده که دیشب ،

تن سردم را هوسبازاته به تاراج برد ...

و بی شرمانه می خندید از این پیروزی ...!!!!

 


روی حرفم، دردم با شماست

اگر زنی را نمی خواهید دیگر

یا برایش قصد تهیه زاپاس را دارید

به او مردانه بگو داستان از چه قرار است

آستانه ی درد او بلند است .

...یا می ماند

یا می رود!

هر دو درد دارد!

اینجا زمین است

حوا بودن تاوان سنگینی دارد...

پس نوشت:این نوشته اصلا به من مربوط نمیشه وفقط به خاطر اینکه به نظرم قشنگ اومد گذاشتمش....


نوشته شده در شنبه 90/5/15ساعت 9:47 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

 
اگر دروغ رنگ داشت ؛ هر روز شاید

ده ها رنگین کمان ، در دهان ما نطفه می بست

و بیرنگی ، کمیاب ترین چیزها بود ! 



اگر شکستن قلب و غرور ، صدا داشت

عاشقان ، سکوت شب را ویران میکردند !



اگر به راستی ، خواستن ، توانستن بود

محال نبود وصال ! 

و عاشقان که همیشه خواهانند

همیشه می توانستند تنها نباشند !



اگر گناه وزن داشت
نوشته شده در سه شنبه 90/3/10ساعت 8:50 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

       

در آخرین روز ترم پایانی دانشگاه، استاد به زحمت جعبه سنگینی را داخل کلاس درس آورد.  وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد، استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون آورد و روی میز گذاشت. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل لیوان انداخت. آنگاه از دانشجویان که با تعجب به او نگاه می کردند، پرسید: آیا لیوان پر شده است؟همه گفتند: بله، پر شده.

استاد مقداری سنگ ریزه را از جعبه برداشت و آن ها را روی قلوه سنگ های داخل لیوان ریخت. بعد لیوان را کمی تکان داد تا ریگ ها به درون فضاهای خالی بین قلوه سنگ ها بلغزند. سپس از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟

همگی پاسخ دادند: بله، پر شده!

استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشت شن را برداشت و داخل لیوان ریخت. ذرات شن به راحتی فضاهای کوچک بین قلوه سنگها و ریگ ها را پر کردند. استاد یک بار دیگر از دانشجویان پرسید: آیا لیوان پر شده است؟

دانشجویان همصدا جواب دادند: بله، پر شده!

استاد از داخل جعبه یک بطری آب را برداشت و آن را درون لیوان خالی کرد. آب تمام فضاهای کوچک بین ذرات شن را هم پر کرد. این بار قبل از اینکه استاد سوالی بکند دانشجویان با خنده فریاد زدند: بله، پر شده!

ادامه داستان اینجاست!کلیک کنید:)

نوشته شده در دوشنبه 90/2/5ساعت 3:40 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

بن آندر وود، پسری است که در سه سالگی بینایی خود را بر اثر ابتلا به سرطان از دست داد، اما از همان کودکی یاد گرفت که چگونه بدون داشتن چشم هم می‌توان دید.

این پسر که اهل کالیفرنیاست، توانست با همسالان خود به مدرسه برود، بسکتبال بازی کرده و دوچرخه‌سواری کند. او توانست با تقویت حواس دیگر خود، از آنها برای دیدن اطرافش استفاده کند، مانند کاری که خفاش‌ها و دلفین‌ها برای دیدن انجام می‌دهند و در پزشکی اکو‌لوکیشن نامیده می‌شود. او با این کار، حتی پزشکان را هم متعجب کرد. او حتی قادر است تفاوت یک اتومبیل پارک شده با یک کامیون را بفهمد. بن یکی از برندگان برنامه بریتیش گات تلنت در سری اول است.

2)کلار هاوز، زنی است که با توانایی منحصر به فرد خود توانست داوران بریتیش گات تلنت که برنامه‌ای درباره شگفت‌انگیز‌هاست را حیرت‌زده کرده و برنده سری پنجم این برنامه باشد.

او قادر است با بینی خود فلوت بنوازد، اما نه یکی، بلکه دو تا با هم و همزمان. او فلوت‌ها را در سوراخ بینی خود گذاشته و با دمیدن در آنها به زیبایی یک موسیقیدان آن را می‌نوازد. او حتی در زمان اجرای نمایش، از دهان خود برای نفس گرفتن نیز استفاده نمی‌کند و با بینی خود، هم نفس کشیده و هم فلوت می‌نوازد. نواختن هر دو فلوت آن قدر با هم هماهنگ است که گویا دو نفر همزمان و از روی یک نت آهنگ می‌نوازند.

3)لیو وی پسری ?? ساله و اهل پکن، با توانایی خاص خود در نواختن پیانو، آن هم با استفاده از پاهایش توانسته است شهرتی جهانی به دست آورد.

لیو در یک سانحه تصادف دو دست خود را از دست داد و از آن به بعد بود که تصمیم گرفت با استفاده از پاهای خود، کارهایش را انجام داده و به دیگران تکیه نکند. لیو تا به حال در بسیاری از برنامه‌های تلویزیونی شرکت کرده و از برندگان سری برنامه‌های بریتیش گات تلنت – مسابقه کشف استعداد – سال ???? است. او از کودکی، پیانو می‌نواخت و به همین خاطر با اصول آن آشنا بود و تنها با چند ساعت تمرین در روز، هم اکنون در ردیف ماهرترین پیانیست‌های دنیا قرار گرفته است.

4)اسکار پیستوریوس، دونده‌ای اهل جنوب آفریقاست که بدون داشتن پا و با دو پای مصنوعی، هر ??? متر را در ?? ثانیه طی می‌کند و نامش به عنوان سریع‌ترین دونده بدون پا در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده است.

او توانست در مسابقات پارا المپیک آتن، مدال طلای دو ??? متر و مدال برنز دو ??? متر را کسب کند. پاهای اسکار از بدو تولد از ساق به پایین دارای استخوان‌های کوچک و نازک بود که راه رفتن را برای او غیرممکن کرده بود و به همین خاطر والدینش ترجیح دادند تا پاهای او را قطع کرده و برای او دو پای مصنوعی بسازند. اسکار برای دویدن از دو پای مصنوعی از جنس فیبر کربن استفاده می‌کند.

ادامش اینجاست...

نوشته شده در پنج شنبه 90/1/18ساعت 6:8 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

سلام به همه!ببخشید اگه مطلبم خوب نیست..میخواستم فقط ی چیزی بزارم که وبلاگم به روز شده باشه....در اسرع وقت حتما ی مطلب بهتر میذارم....سال نوتون هم مبارک...گل تقدیم شما

1.خاله

معنای لغوی : خواهر مادر

معنای استعاره ای : هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد .

نقش سمبلیک : یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد .

غذای مورد علاقه : آش کشک.
ضرب المثل : خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود .

زیر شاخه ها : شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی  که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا   باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید .

مشاغل کاذب : خاله زنک بازی، خاله خانباجی .

چهره های معروف : خاله خرسه، خاله سوسکه.

داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است .

ادامه در اینجا...

نوشته شده در پنج شنبه 90/1/4ساعت 7:47 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

   

به شیوانا خبر دادند که یکی از شاگردان قدیمی‌اش در شهری دور از طریق معرفت دور شده و راه ولگردی

 را پیشه کرده است.

شیوانا چندین هفته سفر کرد تا به شهر آن شاگرد قدیمی رسید. بدون اینکه استراحتی کند مستقیماً

سراغ او را گرفت و پس از ساعت‌ها جستجو او را در یک محل نامناسب یافت.

مقابش ایستاد‌؛ سری تکان داد و از او پرسید: تو اینجا چه میکنی دوست قدیمی؟!!

شاگرد لبخند تلخی زد و شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: من لیاقت درس‌های شما را نداشتم استاد!

حق من خیلی بدتر از اینهاست!

شما این همه راه آمده‌اید تا به من چه بگویید؟

شیوانا تبسمی کرد و گفت: من هنوز هم خودم را استاد تو میدانم. آمده‌ام تا درس امروزت را بدهم و بروم.

شاگردِ مأیوس و ناامید، نگاهش را به چشمان شیوانا دوخت و پرسید: یعنی این همه راه را به خاطر من

آمده اید؟!!

شیوانا با اطمینان گفت: البته! لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست.

درس امروز این است: ....

ادامه داستان دراینجا...

نوشته شده در جمعه 89/11/15ساعت 1:58 عصر توسط زهرا.م نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak